لب بر لب من نهاد و می گفت به راز:
می خور، که بدین جهان نمی آیی باز!
زنهار به کس مگو تو این رازِ نهفت:
هر لاله که پَژْمُرد، نخواهد بِشْکفت.
از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز،
بازآمده ای کو که به ما گوید راز؟
گر بینایی، چشمِ حقیقت بگشا:
زیر و زَبَرِ دو گاو مشتی خر بین.
گاوی است بر آسمان قَرینِ پروین،
گاوی است دگر نهفته در زیر زمین؛
آگه چو نگشتند بر اَسرارِ جهان،
اول زَنَخی زدند و آخر خفتند!
* آن بیخبران که دُرّ ِ معنی سُفتند،
در چرخ به انواعْ سخن ها گفتند؛
رو باده خور و حقیقت از من بشنو:
باد است هر آن چه گفته اند ای ساقی.
* آنان که ز پیش رفته اند ای ساقی،
در خاکِ غرور خفته اند ای ساقی،
رَه زین شبِ تاریک نبردند به روز،
گفتند فسانه ای و در خواب شدند.