لب بر لب من نهاد و می گفت به راز:

می خور، که بدین جهان نمی آیی باز!

زنهار به کس مگو تو این رازِ نهفت:

هر لاله که پَژْمُرد، نخواهد بِشْکفت.

از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز،

بازآمده ای کو که به ما گوید راز؟

گر بینایی، چشمِ حقیقت بگشا:

زیر و زَبَرِ دو گاو مشتی خر بین.

گاوی است بر آسمان قَرینِ پروین،

گاوی است دگر نهفته در زیر زمین؛

آگه چو نگشتند بر اَسرارِ جهان،

اول زَنَخی زدند و آخر خفتند!

* آن بیخبران که دُرّ ِ معنی سُفتند،

در چرخ به انواعْ سخن ها گفتند؛

رو باده خور و حقیقت از من بشنو:

باد است هر آن چه گفته اند ای ساقی.

* آنان که ز پیش رفته اند ای ساقی،

در خاکِ غرور خفته اند ای ساقی،

رَه زین شبِ تاریک نبردند به روز،

گفتند فسانه ای و در خواب شدند.

تعداد ابیات منتشر شده : 510165